غزل

پدرو مادر مهربان

به نام خدا

سلام من غزل هستم کلاس چهارم هستم                                                                                                                  من خیلی پدر و مادرم را دوست دارم  آن ها خیلی مهربان هستن در هر چیزی که نمیدانم به من کمک می کنند مثال : در درس هایم در جدول حل کردنند و خیلی چیز های دیگر .  آن ها همیشه مرا به جاهای تفریحی می برند مثل : شهربازی فروشگاه و غیره ....  آن ها برای من خیلی زحمت می کشند مادرم لباس هایم را میشوید ناهار و شام درست میکند و پدرم از صبح تا شب کار می کند و من هم با درس خواندنم سعی می کنم به آن ها کمک کنم و آن ها را خوشحال کنم . پایانمحبتزیبا

فصل تابستان

به نام خدا سلام بر همه ی عزیزان تابستان باز آمد تابستانی گرم و سوزان  خورشید زیبا می تابد به گل ها باز شد همه جا گرما ی نوران باز شد برگ های درختان سبز و زیبا من در باغم پیش گل ها در باغ هست گل هایی زیبا ...
20 تير 1395

تولد من

به نام خدا سلام 17 فروردین تولد منه یعنی روز سشنبه که فردا می شه من خیلی شور و شوق دارم دوست دارم هرچه زود تر فردا شود و همه فردا برای من کادو میارن من یادمه برای تولد 9 سالگیم دوستان مدرسه ام را دعوت کردم و خیلی به ما خوش گذشت  و من اون تولد را خیلی دوست داشتم ولی امسال می خواهیم خودمون بگیریم و من می روم در  سن 11 سالگی  ...
16 فروردين 1395

عید

به نام خدا سلام امروز صبح عید شد و من عید را به همه ی شما عزیزان تبریک می گویم و خدا کنه ساله 1395 سال بسیار خوبی باشه و همه  سالم و سلامت باشند .    شما حتما به عید دیدنی بروید و عیدی بگیرید  عیدی منم به شما   است خدا کنه از اون خوشتون بیاد      ...
1 فروردين 1395

عید

به نام خدا سلام الان نزدیک عید هست  و یکشنبه سال یک هزار و سیصد و نود و پنج از راه می رسد و همه شور و شوق زیادی داریم به خاطر اینکه هم سال جدید شروع می شود و مهمانی و مسافرت ها م شروع می شود و اینکه من شور و شوق یشتری دارم چون تولد من در بهار است من دوست دارم زودتر عید شود و من تولدم را بگیرم و خدا کنه برای همه سال نود و پنج سال پر برکتی باشد ما امسال می خواهیم به زیارتبرویم امسال امام رضا ما را طلبیده و خدا کنه شما هم به زیارت امام رضا بروید
22 اسفند 1394

حس داشتن

سلام من امروز میخواهم حس برگ بودن را به شما بگویم                                   سلام من یک برگ هستم روی درخت هستم و کنده نشدم من که تازه می خواستم به دنیا بیام نمی دانستم که چه گیاهی هستم وقتی به دنیا آمدم از چند تا از دوستانم شنیدم ک من برگ هستم من به خودم گفتم چه بد چند روز دیگر یا خشک می شوم و زیر پا له می شدم یا اینکه زررد و بی حال می شدم ولی بعدش که کمی فکر کردم فهمیدم که یکی از زیباترین گیاهان هستم و خوشحال شدم و به خودم می بالیدم و مغرور شده بودم و اینکه هر گیاهی به من می گفت که تو زیبا هستی من می گفتم معلومه مگر تو چیز دیگری فکر کردی من یکی از ب...
22 بهمن 1394

حس داشتن

 به نام خدا موضوع : حس گل و درد و دل گل من یک گل هستم  در زمستان بر روی من برف می ریزد در تابستان از شدت گرما خشک می شوم و در بهار و پاییز حس و حال خوبی دارم  و من در فصل بهار دنیا آمدم و الان اول زندگی من است در بهار باد ملایمی به مشامم می رسید و بهار خیلی عالی بود و تابستان شد خداروشکر این تابستان زیاد گرم نبود  و پاییز شد در پاییز هم مثل بهار بود اما زمستان خیلی سرد بود و باد مرا به این ور و آن ور می کشید و آن لحظه ی آخر من بود و من از شاخه کنده شدم و خشک شدم  و دیگر زنده نبودم ...
12 بهمن 1394

شعر های من

به نام خدا  موضوع : خدا  به گل گفتم :«           چه کسی به تو زیبایی داده است  که تمامی ندارد           گل گفت :«خالق انسان و زمین  ماه و ستاره             خورشید وابر ، روز و شب  آن خداست             که خالق یکتاست  ندارد هیچ              همتایی چو آفریده دنیا  که دارد               سبزه و گل  آن خداست           که از همه چیز سر اس...
8 بهمن 1394

شعرهای من

به نام خدا موضوع : گل زیبایی به برگ آن است               رنگ گل به سلیقه آن است مهربانیش ،خوشزبانیش               به دل مهربان آن است گل صورتی لطیف از               مهربانی و شادمانی است که صبح به صبح                    به خورشیدسلام می دهد شب به ماه و ستاره       ...
6 بهمن 1394

شعرهای من

موضوع : فصل زمستون  هو هو هو                   چیک چیک وچیک می دونی                    صدای چیه   بادو باران                   فردا میاد  برفی سفید از آسمان               میدونی  چه فصلی ست به این قشنگی     &nb...
5 بهمن 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل می باشد